جدول جو
جدول جو

معنی صلاح اندیش - جستجوی لغت در جدول جو

صلاح اندیش
خیراندیش، خیرخواه
تصویری از صلاح اندیش
تصویر صلاح اندیش
فرهنگ فارسی عمید
صلاح اندیش
(بِ)
مصلحت جو. خیرخواه. صلاح اندیشنده. خیراندیش. رجوع به صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن و رجوع به صلاح شود
لغت نامه دهخدا
صلاح اندیش
نیک اندیش نیکخواه مصلحت جو خیر اندیش
تصویری از صلاح اندیش
تصویر صلاح اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
صلاح اندیش
خیرخواه، مصلح، مصلحت بین، مصلحت جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از صلاح الدین
تصویر صلاح الدین
(پسرانه)
موجب نیکی آیین، نام یکی از بزرگان و عرفای قرن هفتم که از مریدان مولانا بود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از صلاح اندیشی
تصویر صلاح اندیشی
خیراندیشی، مصلحت جویی
فرهنگ فارسی عمید
(صَ حُدْ دی)
ایوبی ملک ناصریوسف بن ایوب شادی مکنی به ابوالمظفر. وی مؤسس دولت ایوبیان است که در مصر و شام و حجاز و یمن حکمرانی داشتند و بشعب زیاد منقسم شدند و بقبیلۀ بزرگ روادیه منسوب بودند. مسقط رأس آباء و اجداد وی قصبۀ دوین واقع در جهت اران از آذربایجان است. شادی جد صلاح الدین با دو پسر خود نجم الدین ایوب و اسدالدین شیرکوه از آن قریه به بغداد و از آنجا به تکریت رفت و در تکریت درگذشت. پسران او بخدمت مجاهدالدین بهروز که از جانب سلطان مسعود سلجوقی شحنۀ عراق بود داخل شدند، و حفاظت تکریت بعهدۀ برادر بزرگ نجم الدین واگذار شد. در خلال این احوال عمادالدین زنگی حاکم موصل از تکریت گذشت. نجم الدین هنگام عبور او از دجله کمکهائی به وی کرد و در اثر این حسن خدمت زنگی وی را به معیت خویش برد و پس از فتح بعلبک حفاظت آن را بعهدۀ وی واگذارد. بعد از وفات عمادالدین زنگی دو برادر درخدمت پسر او نورالدین محمود باقی ماندند. صلاح الدین یوسف به سال 532 هجری در تکریت متولد شد، پدر وی او را در بعلبک و دمشق تربیت کرد و او در جنگهای صلیبی دلیری و دلاوری زیاده از حد نشان داد. به سال 558 در معیت عم خود اسدالدین شیرکوه به مصر رفت و در سالهای 562 و 564 برای بهم زدن اتفاق شاور وزیر مصر با اهل صلیب دو بار به مصر سفر کرد. در سفر سوم عموی وی اسدالدین شیرکوه بجای شاور وزارت العاضدلدین الله خلیفۀ اخیر فاطمیان را یافت. صلاح الدین نیز بدرجۀ پیشکاری و معاونی نایل شد و در همان سال اسدالدین درگذشت و صلاح الدین جانشین وی گردید و علما و ادبای کشور را بسوی خویش جلب کرد و مردم را طرفدار و هواخواه خود نمود. و بر مکنت و قدرتش افزوده گشت. به سال 557 العاضدلدین الله وفات یافت و صلاح الدین جای او را اشغال کرد یعنی ملک مصر گردید و رسم خطبه خوانی بنام فاطمیان را منسوخ و بنام المستضی ٔبنورالله خلیفۀ عباسی معمول ساخت و بجای مذهب تشیع مذهب تسنن و طریقۀ شافعی را رسمیت داد. صلاح الدین بحسب ظاهر تابع نورالدین بن عمادالدین زنگی صاحب شام و حلب بود ولی در حقیقت استقلال داشت سپس به سال 569 نورالدین زنگی درگذشت و چون وی بلاعقب بود، خطۀ شام هم بتصرف صلاح الدین درآمد و بعداً جزیره و دیاربکر را نیز از ید تصرف اتابکان موصل و دیگرملوک طوایف درآورد و قبل از این وقایع تورانشاه برادرزادۀ خود را به یمن فرستاده آنجا را تسخیر کرد و عدّه ای از اقوام و عشایر خویش را بسمت حکومت و امارت روانۀ دمشق، حلب، حما، حمص و دیگر بلاد نمود چون اهل صلیب بپاره ای از سواحل قدس و شام استیلا یافته بودند، وی بقصد ممانعت بکرات حمله و هجوم شدید آغاز کرد و شکست عظیمی بدانها داد. در آن زمان متعصبان صلیبی مانند بلای ناگهان از هر طرف فرنگستان بممالک مسلمانان هجوم آورده بودند ولی در سایۀ رشادت و شجاعت صلاح الدین آن آفت از مسلمانان رفع شد و چند تن از سلاطین وپرنسهای نامی ایشان اسیر این قهرمان گردیدند و صلاح الدین پس از 22 سال حکومت به سال 589 هجری قمری در 57 سالگی درگذشت. او مردی جسور، شجاع، عادل، کریم، رئوف، دانا بعلوم زمان و حتی علم طب ّ بود و فضایل وی را اروپائیان هم انکار نمیکنند و الفضل ما شهدت به الاعداء. جنگهای صلیبی وسیلۀ ترقی و تمدن اروپائیان شد و در اثر مشاهدۀ آثار عمران و آبادی در ممالک اسلامی در عهد صلاح الدین از خواب غفلت بیدار شدند و بسامان دادن کارهای خود پرداختند. (قاموس الاعلام ترکی). رجوع به ایوبیان و رجوع به حبیب السیر و دستورالوزرا شود
لغت نامه دهخدا
(جُ پَ)
راست اندیش. (آنندراج). درست اندیش. آنکه اندیشۀ او صواب بود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
خیرخواهی کردن. خیر اندیشیدن. تدبیر. نصیحت کردن. رجوع به صلاح اندیش و رجوع به صلاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از صلاح اندیشی
تصویر صلاح اندیشی
مصلحت جویی خیر اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصلح اندیش
تصویر مصلح اندیش
آنکه خیر و صلاح خود را در گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صلاح اندیشیدن
تصویر صلاح اندیشیدن
خیر خواهی کردن نیکی اندیشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
خیرخواهی، مصلحت بینی، مصلحت جویی
متضاد: بدخواهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد